النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

اندر احوالات عسل بانو

سلام جيگوليه مامان شيطون بلاي ناقلا بزا همين الان بگم چقده فرز و شيطوني كه حتما وقتي بزرگ شي يادم ميره آخه امشب خونه مادرجون كه بوديم تو هارد دايي مهدي يه سري از عكساي كوشمولوييت بود كه من نداشتمشون واي خدا ميدونه چقدر ذوقيدم  يه عالمه عكس و فيلم كه حسرتمو بيشتر كرد كه چرا بيشتر ازت عكس و فيلم ندارم با اينكه اينقدر زياد بودن كه نشد همشو مرور كنم و اينكه چقدر داره زود ميگذره و من نكنه حسرت بخورم كه چرا بيشتر از ني ني بودنت لذت نبردم  و از دوران طلايي يادگيريت استفاده نكردم  چون واقعا متوجه اين قضيه هستم كه با هوش سرشارت منتظري كه بهت چيزاي بيشتري ياد بدم كه ذهن منو يادگيري زبان دوم بدجوري مشغول كرده اما متاسفانه من اصلاااااااا ...
3 آبان 1393

15ماهگيت مبارككككككككككك

  ماهگيت مبارك  واسه ماهگرد پونزدهم  با خاله جون ميناشون رفتيم تو دل طبيعت اينم عسكاش اينم يه روز با دايي جون مهدي تو پارك ماشالله به هوشت دخترم ديگه وقتي از پيش پارك ملت رد ميشيم با ابنكه اصلا تاب و سرسره هاش مشخص نيست در پارك وميبيني كلي ذوق ميكني و با دست نشون ميدي تو اين عكس تازه از حموم اومدي بابايي ميخواد موهاتو خشك كنه دخترك عاشق انواااااااااااع پاستا اين كلاهو خودت اوردي گذاشتي سرت و بعد شروع كردي به خوردن نوش جوووووووونت اين عكسام مربوط ميشه به امروز صبح كه رفتيم درمانگاه واسه كنترل  واي ماماني ديگه ترازو و مترت هم عوض شده اول گذاشت...
27 مهر 1393

روزت مبارك كودكم

سلام عشق كوچك  روزت مبارك زيبا كودك  ديروز روز جهاني كودك بود قرار بود همراه بابايي بريم سينما تا شما اولين سينما رفتن عمرت رو با شهر موشها و تو روز كودك تجربه كني اما متاسفانه واسه بابايي كاري پيش اومد كه نشد بريم اما عوضش من رفتم بازار و يه كمي پارچه و لباس گرم براي زمستون  و اين عروسك هم به مناسبت  روز كودك واست خريدم مباركت باشه عسل خانم بعدشم شب سه تايي شام رفتيم بيرون خيلي دلم ميخواست ببرمت پارك تا بيشتر بهت خوش بگذره تا اينكه امروز صبح كه هوا عجيب به مزاجمون ملس ميومد دايي مهدي زنگ زد وگفت كه تو اين هوا بايد الي جونمو ببريم پارك كه خداروشكر رفتيمو از اون چيزي كه فكر ميكردم بيشتر بهت خوش گذشت  هديه اولين ...
18 مهر 1393

كودكانه هاي تو

سلام به پرنسس كوچولوي خونمون الناجون شيطون بلا  عشق مامان اين روزها خيلي داره زود ميگذره و شما ماشالله ديگه خانمي شدي واسه خودت دلم ميخواد لحظات به كندي بگذره تا بيشتر ازشون لذت ببرم مخصوصا حالا كه ديگه اينقدر خانم شدي و كمتر ماماني رو اذيت ميكني ولي خودمونيم هرچي هم خانم بشي ها شيطون بلا خودمي و ذاتا پر جنب و جوشي ماشالله به اينهمه انرژي گلم ماشالله  ديگه كم كم خوابت تنظيم شده و حدودا سر وقت ميخوابي و پا ميشي و از بدخوابي هات خبري نيست خيلي وقته كه جيشتو ميگي اما هنوز خيلي زوده بخوام پوشكتو كاملا بردارم هرچند خيلي دوس دارم اين اتفاق زودتر بيفته واسه همينم بهت ياد دادم  كه جيشتو بگي اما متاسفانه وقتي كارت تموم ميشه ميگي ...
1 مهر 1393

پايان 14 ماهگي و ورود به ماه 15

ماهگيت مباركــــــــــــــــــــــــــــــــ الناجووووووووووووووون   دردونه مامان 14 ماهه شده مبارك باشه عشقم  ماماني فعلا فقط همينچندتا عكستو ميزارم اخه خيلي خسته ام بعدا ميام  از ماه چهاردهم برات حسابي تعريف ميكنم كيك 14 ماهگيت رو خودم پخيدم عزيزم خيلي شمع فوت كردنو دوس داري ديگه كم كم داري معني تولد رو ميفهمي  گفتم كه متوجه ميشي نيگا تا كيكو ديدي داري دست ميزني و ميرقصي قربون دست زدننت قربون رقصيدنت قربون شمع فوت كردنت قربون روي ماهت          عاشقته مامانت  ...
25 شهريور 1393

شهريور نامه

سلام همه زندگي مامان نيمه دوم شهريور هم رسيده و چيزي به پايان فصل تابستون نمونده منم كه طبق معمول دير اومدم و مجبورم يه كوشمولو خلاصه كنم چون ماشالله اينقده شيطون بلايي و يه نمه شلخته كه ديگه وقتي برام نميمونه بيام وبتو اپ كنم به لطف شلخته بازي هاي شما خونه تكوني هم رفته تو برناممون كه ديگه حسابي سرم شلوغه منم يه خلاصه از روزهاي شهريوريت رو برات به تصوير ميكشم تجربه اولين دريا توسط خانم گل من تو 14 شهريوردريا فرحاباد ساري بود كه ما با خانواده عمو جواد رفتيم پلاژو خيلي خوش گذشت تا عصر لب دريا نرفتيم و تو محوطه بوديم عكس پايين مربوط ميشه به اول صبحي كه رسيديم انگار يكي كوكت كرد و تا شب ميدويدي و ميچرخيدي   يه كم كه گ...
22 شهريور 1393

روزهايي از ماه سيزدهم زندگي

سلام  دخترك 503 روزه ي مامان جونم برات بگم از اينهمه غيبت كه چط.ور گذشت بهمون تا 4-5روز پيش همه چيز خوب و خوش و بر وفق مراد بود تا اينكه يه ويروس لعنتي اومد سراغمون از همونا كه الان تو كل شهر پر شده خيلي بد بود منو شما و بابايي جون هرسه تاي باهم مريض شديم و اين همزمان بودن بيماريمون مشكل رو بزرگتر ميكرد اما خداروشكر الان يكي دو روزه كه بهتريم و تقريبا ميشه گفت خوب شديم اما يه كوچولو شما شكم روي داري و ضعيف شدي كه اميدوارم زوده زود خوب شي بازم خداروشكررر كه سالميم طبق روال هميشه ميخوام اول برات از پيشرفتهات و كاراهايي كه اين چند وقته انجام ميدي برات بگم  اول اينكه جديدا بابايي رو  عزيز صدا ميكني نه كه تو خونه همش من عزيز ...
29 مرداد 1393