النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

اواخر ماه دوازدهم

سلام عزيز دردونه  روزهاي پاياني ماه دوازدهم هم به شيريني عسل و به سرعت برق و باد داره ميگزره و شما روز به روز داري خانم تر ميشي ماشالله بهت از هوش و زرنگيت هررجي بگم كم گفتم اينقده بلايي و طي روز كارهاي جديد ياد ميگيري كه من خيلي هاشو يادم ميره برات ثبت كنم مثلا اينكه ميگي اسب يا اينكه صداي هاپو رو در مياري  ويا اينكه به دوربين عكاسي ميگي عكس يا فرق گوشي تاچ و معمولي رو از هم تشخيص ميدي و فقط رو صفحات گوشي هاي لمسي رو با انگشت كوچولوت لمس ميكني  خودكفا شدي و خودت با ليوان اب ميخوري تو حموم خودتو ميشوري تازه قبلش مثلا به دستات شامپو ميمالي يه كمكم حقه باز شدي هر وقت ميخواي از اتاق بري بيرون و بهت اجازه ندم ميري پيش در پوش...
21 مرداد 1393

اين روزهاي عروسكم

سلام عروسك زيبا ي من سلام شيريني زدگي من  خب جونم برات بگه از اين روزهات كه طبق معمول پيشرفت پشت پيشرفت ماشالله بهت دو روزه كه ياد گرفتي ميگي كفش البته شما اينطوري تلظ ميكني: اتش كلا چيزايي كه مربوط به بيرون رفتن باشه زود ياد ميگيري جديدا هم تا ميگم:  sleep   دراز ميكشي و سرت به اينطرف و اونطرف تاب ميدي مثلا داري خودتو ميخوابوني البته تو اموزشم بهت بايد چشات بسته باشه اما از بس دوس داري ذوق كردنمو ببيني دلت طاقت نميده چشاتو ببندي   خيلي من من ميكني و دوس داري كاراتو خودت انجام بدي مثه غذا خوردننت كه از همون 6 ماهگي خواستي مستقل باشي رقصيدنت خيلي جالبتر شده و از اون مهمتر اينكه ذوق هنريت بدجوري به خانواده م...
15 مرداد 1393

روزمره هاي النايي

سلام به نازگل مامان ديشب كلي زحمت كشيدم وبتو اپ كنم اما يه بار كه شما دست زدي به كيبورد همه چي پريد بعدشم كه خوابيدي دو ساعت نشستم از بس سرت پايين بود اخر نشد برات بنويسم واسه همين امروز صبح زود پاشدم تا شما از خواب پا نشدي از اين روزهاي مرداديت برات بگم اولين چيزي كه باد بگم اينه كه سه روزه دندون ششمت رونمايي كرده و داره تو لبخنداي شيرينت ميدرخشه پس مباركت باشه رويش اين مرواريد با ارزش تاريخ رويش 8مرداد93 حالا بايد برم سراغ شيرين كاريهات يادم رفته بود بگم كه از اوايل يازده ماهگي فوت كردن رو ياد گرفتي و با تبهر تمام تو جغجغه سوتي فوت ميكردي و صداشو در مياوردي حالا اين روزها از اين شيرين كاريهات استفاده ديگه اي هم ميبري...
11 مرداد 1393

آتليه 1سالگي

سلام عشــــــــــــــق امروز عكسات اماده شدو رفتيم گرفتيمشون البته دوتاشو قبلا بخاطر تولدت اماده كرده بود زديم رو شاسي كه تو جشن تولدت بود اما باقي عكسات موند واسه امروز.طبق معمول لباس و كلاهتم كار خودمه  برعكس دفعات قبل خيلي از عكسات راضي بودم و احساس ميكنم بالاخره عكاسي مورد نظرمو پيدا كردم( قابل توجه بهشهري هاي عزيز عكاسي ژست) اين دوتاي پاييني رو رو شاسي زديم اينمرو شاسي  زديم تو اشپزخونه اين روتوش نشدست البته تو هيچكدوم از عكسات صورتو بدنت دست نخورده واين مزيت كار عكاسي جديدمونه كه خيلي هم ازش راضي بودم باقي روتوش نشده ها تو ادامه مطلب عشق قلمبه ...
6 مرداد 1393

خاطرات مردادي

سلام به زيباترين هديه خدا كه جونم براش ميره تير ماه تولدت هم گذشت و رفت و شما اين روزهايي كه از اين به بعد پشت هم ميره قبلا با حضورت لمس كردي اما دلم ميخواد همه ي روزهاي زندگيت باهم فرق داشته باشه و هر روز بهتر از ديروز باشه هر روز تجربه هاي بيشتر وعشق و علم بيشتر كه به نظر من هردوشون لازمه زندگي خوبه از پيشرفتات كه ديگه هرچي بگم كم گفتم شايد در طي يك روز سه چهارتا كار جديد ياد ميگيري اصلا نميدونم از كدومشون برات بگم همشون شيرينه كلا خيلي شيرين و دوس داشتني هستي و و همه رو بدجوري مجذوب خودت ميكني  همه رو دوس داري و كارت بوسيدن و بوس فرستادن و ناز كردنه عروسكات هم مثه ني ني ها خيلي دوس داري و به همشون شير ميدي حتي از منم ميخواي بهشون ...
5 مرداد 1393

عكساي تولدت

سلام عشقم عكساي تولدت رو هرچند تار و بي كيفيت برات ميزارم اميدوارم از تم تولدت خوشت اومده باشه چون خيلي دير تصميم گرفتم نشد كه بهتر از اين باشه واسه همين هام كلي بي خوابي كشيدم اخه تا شما نميخوابيدي نميشد كاري كرد منم مجبور شدم چند شبي تا صبح بيدار بمونم واقعا هولكي شده بود انشالله سال بعد جبران ميكنم   شيريني خامه جشنت رو هم خودم پخيدم كه شكل لستني قيفي بود خيلي خوشمزه شده بود حتي از كيك تولدت هم خوشمزه تر بچه ها اول فكر كردن بستني قيفيه اما جا خوردن يه جورايي كيك انفرادي بود ريزه هاي خوشمزه در كنار ميوه هايي كه ازشون عكس ننداختم هندونه و خربزه هم بود كه شكل تم تولدت درست كردم ...
27 تير 1393

تولدت مبارك

سلام عزيز مامان اولين سالگرد تولدت مبارك الان كه دارم برات مينويسم ساعت حدود4 صبحه عزيزم و چند ساعتي از جشن تولدت ميگذره خيلي دلم ميخواست ديشب از حس و حالم تو لحظه تولدت برات بنيسم دقيقا همون ساعات وثانيه اما سيستم نداشتم و خيلي هم مشغول اماده سازي تدتركات تولدت بودم اخه خيلي يهويي تصميم گرفتم كه يه تولد كوچيك خانوادگي برات بگيرم تا قبلش چون ماه رمضون بود گفتم باشه واسه سالهاي بعد چون واقعا بعده افطار مهموني گرفتن تايم كوتاه و فشرده ايه كه امشب هم بهم ثابت شد نظرم درست بوده با وجود ما دخمر شيطون بلا هم كه افطاري دادن ميسر نبود روي هم رفته امشب شب خوبي بود وبهمون كلي خوش گذشت اخراش خيلي خسته شدي و مام زود تموم كرديم كه البته زودش شد12ونيم 1صبح...
24 تير 1393

عشقم میگه مامان

سلام دخمرک شیرین زبونم چی بگم از این حس قشنگ که هرچی بگم کم گفتم دو روز پیش یعنی 4تیر خیلی واضح و دلنشین صدام کردی و گفتی مامان قربونت برم الهی که اینقدر باهوش و زرنگی که همه چیز رو حتی برای اولین بار به درست ترین شکل ممکن بیان میکنی مثل همین اب اینا برای اشاره به چیزی  یا کلمه زیبای مامان  که با ارامش وظرافت تمام ادا میکنی حتی نون اخر رو فکر نمیکردم به این زودی و به این قشنگی این کلمه رو ازت بشنوم اینقدر خوب و با مفهوم میگفتی که حتی نمیشد شک کرد که منظورت چیز دیگه بود خیلی با ناز و قر دستتو سمتم نشونه گرفتبی و گفتی مامان اون روز حدود 40-50باری این کلمه رو تکرار کردی و هر وقت کارم داری صدام میکنی و من هربار انگار که اولین باره ...
6 تير 1393