اندر احوالات عسل بانو
سلام جيگوليه مامان شيطون بلاي ناقلا بزا همين الان بگم چقده فرز و شيطوني كه حتما وقتي بزرگ شي يادم ميره آخه امشب خونه مادرجون كه بوديم تو هارد دايي مهدي يه سري از عكساي كوشمولوييت بود كه من نداشتمشون واي خدا ميدونه چقدر ذوقيدم يه عالمه عكس و فيلم كه حسرتمو بيشتر كرد كه چرا بيشتر ازت عكس و فيلم ندارم با اينكه اينقدر زياد بودن كه نشد همشو مرور كنم و اينكه چقدر داره زود ميگذره و من نكنه حسرت بخورم كه چرا بيشتر از ني ني بودنت لذت نبردم و از دوران طلايي يادگيريت استفاده نكردم چون واقعا متوجه اين قضيه هستم كه با هوش سرشارت منتظري كه بهت چيزاي بيشتري ياد بدم كه ذهن منو يادگيري زبان دوم بدجوري مشغول كرده اما متاسفانه من اصلاااااااا شرايط اين رو ندارم كه برم زبانكده يا حتي كلاس خصوصي چون واقعا شرايط نگهداري از شما براي ديگران سخته تو بهشهر هم كه كلاس زبان واسه سن شما برپا نميشه فعلا تصميم گرفتم يه مروري به كتابهاي دوران مدرسه داشته باشم و اشكال گيري كنم تا شرايط من براي رفتن به كلاس جور شه
امروزم كه داشتم جمله هاتو باهات كار ميكردمو شمام باكلي عشوه واسه مادرجونشون اينا انجام ميدادي متوجه شدم كه بين جمله ها معني handرو ميفهمي قبلا كه ميگفتم come here i wash your hands ميومدي جلو سينك دستاتو ميدادي جلو بشورم اما امروز وقتي پرسيدم? where is your hand
ديدم دستاتو نشون ميدي ماشالله بهت باهوشكم
كلي هم تو حرف زدن پيشرفت كردي خيلي چيزام از خيلي وقت ميگفتي كه من يادم رفت بنويسم مثلا دايي - بشين - ببين- بگير-بيا -بريم-بريز و ......
جمله هات هم همچنان دو كلمه اييه مثل اب بريز و مامي ناي ناي (يعني مامان واسم ناناي بزار)و ...
اين روزا بيشتر صدام ميكني مامي نميدونم چرا شايد وقتي تو جملات انگليسي خودمو اينجوري بهت معرفي ميكنم. گهگداري مامان و ديروز يكبار بهم گفتي ماماني
به بابايي هم ديگه نميگي عزيز متوجه شدي كه شما بايد بابا صداش كني
يه كار خيلي جالب ديگه هم ميكني اينكه وقتي يه اتفاق ميافته يا يه چيزي احساس ميكني خراب شده نچ نچ ميكردي اما چند روزيه همچين مواقعي تند تند مثه اين خانما هي پشت هم دستتو ميزني به لپ صورتت و ميزني پشت اون دستت و ميگي واااا(واي) نچ نچ
الهي قربونت برم كه اينقدر شيريني و البته خيلي هم مهربون !
تصوير پايين لحظات پرتكراري رو در خونه ي ما ياداور ميشه النا خانم كه لم داده داره با گوشي صحبت ميكنه
اينم از هنر بابايي:
دخمرم اين عروسك و بابايي عيد برات خريده بود هميشه بعش جوجو ميدادي اما جديدا بهش غذا ميدي فكر كنم شمام ميدوني 6ماهه به بعد بايد غذا كمكي رو شروع كرد
اين لباس اسپرت رو دوختم واسه تو خونه اسم اختصاري شمارو هم روش نوشتم مباركت باشه نفس
اينم از پله هاي خونه مادرجون كه هربار كه بريم اونجا بايد حداقل 10دفعه ازش بري بالا
ماشالله دقت!!!!!
و در اخر براي حسن ختام تصوير دخترك دهه شصتي من
عاشق شيطوني هاتم عسلم ميميرم برا كارات. تو رو با دنيا عوض نميكنم اخه تو يه دو نه اي فقط واسه نمونه اي