امان از این داروهــــــــا!!
سلام به شکرپنیر خودم قندونباتم
الهی مامان بمیره برات نازگلکم که این داروها اینطور کم اشتهات کرده و گلاب به روت همچنان شکمت شل کار میکنه با اینکه فقط2روز داروهاتو بهت دادم.تو این یه هفته اصلا غذا نخوردی و فقط شیر میخوری.قاشق رو که میارم طرف دهنت بدون اینکه بچشیش لباتو جمع میکنی و سرتو برمیگردونی اکثرا هم با دست میزنی زیر قاشق یا ظرف غذاو همشو میریزی و گاهی به زور موفق میشم 2تا قاشق بهت بدم بخوری اما اینقدر گریه میکنی که دلم برات میسوزه اخه هی خودتو به اینور و اونور پرت میکنی که غذاتو نخوری از دستم فرار کنی هرچقدرم حرکات مزون و مزحک از خودم درمیارم که سرگرمت کنم و قاشقو هواپیما..........میکنم بازم قبول نمیکنی بخوری اما خشبختانه 2روز قبول کردی که ترکیب ابجوشیده وساشه کیدی لاکت رو که دکتر واسه اسهالت نوشته بخوری ناگفته نماند که همچنان با شیشه شیر مشکل داری واصلا حاضر نیستی باهاش چیزی نوش جان کنی
همه ی غذاهایی که مجوز خوردنش رو داری برات اماده میکنم و شما از هرکدوم 2یا 3قاشقش رو تناول میکنی و بقیه اش میره توسطل اشغال
تازه به سوپت یه چیزایی مثه گوجه له شده( به جای رب گوجه)و نون و عدس وماش اضافه کرده بودم که بیشتر دوسش داشتی یا بهت انواع پوره که بهترینش توش هویچ وسیب زمینی و کدو تنبل و ماست و کره محلی و یه کمی شیر بود میدادم اما حالا هیچی نمیخوری جاش من تا دلت بخواد ضدحال میخورم
زرده تخم مرغ محلی با ماست وکره رو هم هر روز درست میکنم اما تاحالا اصلا نخوردیش البته همه ی غذاهات خوب با میکسر له میشه
امیدوارم خیلی زود اشتهات باز شه مثه فبلا بهم امون ندی که منم غذا بخورم
خب حالا یه کم از شیطونی هات بگم که کارت شده گشت زدن تو همـــــــــــــــــه ی اتاقها هرجایی که بخوای میری و هرچیزی رو که اراده کنی بگیری تو یه چشم به هم زدن تو دستای کوچولوته مام کل خونه رو ایمن کردیم و تقریبا همه چیزو از تو حال جمع کردیم جاش اسباب بازی ها و وسایل شما تو کل اتاق دائما پخش وپلاست که متاسفانه بازم میای سراغ کنترل تلوزیون و موبایلمون و هر سیمی که تو خونه ببینی(کلا وسایل الکترونیکی) وجالبتر از همه بطری دلستر که اجبارا میشوریم میدیم شما بازی کنی دیروزم بابایی جون کنترل تلوزیون رو گذاشت تو مشما بعد داد بهت که بازی کنی دیکه نیگاش نکردی انگار نه انگار که داشتی واسش گریه میکردی
میگی نه نیگا کن:
دیروزکه تو اشپزخونه بودم وقتی سرمو برگردوندم دیدم اومدی تو اشپزخونهجفت چشام گرد شد نمیدونستم بخندم یا گریه کم اخه فکر میکردم تنت درد گرفته اما حرکات خودت که چیز دیگه ای میگفت
بازم رفتی سراغ الکترونیک مهندس کوچولو
این ٣تا فیلمم دیروز ازت گرفتم وقتی٧ماه و٨روزه بودی
دوستت دارم شیطونکم
بوووووووووووس
بـــــــــــــــــــــــــــــای