اخرین روزهای 7ماهگی
سلام نفسم
روز قشنگت بخیر ! یه خبر خوش دارم برات:دیگه از این به بعد میتونم زود به زود بیام وبتو اپ کنم 20روزی میشه که یه سیستم گرفتم اما تا خط تلفن بگیریم و اینترنت وصل بشه طول کشید اما از این به بعد از خجالتت در میام اخه دخترم این روزها خیلی هم خانم شدی ماشالله روز به روز داری بهتر میشی و دیگه مثه اون روزها که نی نی بودی اذیتم نمیکنی شبها راحت میخوابی روزهام کمتر بهونه میگیری خداروشکر
حالا بگم از پیشرفت دخمرمون که به این زودی تو سینه خیز رفتن اینقدری ماهر شدی که میتونی حتی یه کوچولو چهاردست و پا بری چیزهای خیلی ریزو کوچولو یا خیلی باریک مثه مو رو هم به سرعت و با تسلط برمیداری واینکه سعی داری از این اتاق به اتاق دیگه بری اما چهارچوب در بدنت رو اذیت میکنه پس منم در اتاقهارو زودی میبندم که دلت نخواد اونجاهام سرک بکشی
وقتی هم که جارو برقی روشن باشه شما مدام همراهش حکت میکنی و هرجایی باشه خودتو میرسونی تا جایی که دیگه واقعا خطرناک میشه
جونم برات بگه از تغییر دکوراسیون اجباری تو خونه : مجبوریم همه چیز رو از جلو دست شما برداریم از گلدون و رومیزی گرفته تا وسایل میز تلوزیون تازشم جلو بخاری و خیلی جاهای خطرناک دیگه پشتی میزاریم که خدایی نکرده اتفاقی واست نیفته واقعا از این به بعد باید بیشترتر مراقبت بود .
یه حرکت جدید هم که حدودا ٢هفته ای میشه انجامش میدی. اسم این حرکت دلبرکش موش موشیه وقتی میگم الناجون موش موشی شو میخندی چشاتو میبندی لبو بینیتو جمع میکنی و هی پشت هم تند تند با صدای بلند نفس میکشی یه جوره خیلی خنده دار کم کم متوجه شدم اینکارو بیشتر زمانی که از چیزی یا کاری خوشتمیاد یا چیزی رو میخوای انجام میدی یعنی یه جورایی میشه گفت هنگام تقاضا بله دیگه اول دلبری میکنی که نه نیاریم هنوز موفق نشدم از این حرکت عکسی بندازم
این روزهام سرم خیلی شلوغه و بخاطر قطع اب کلی کار نظافت سرم ریخته از طرف دیگه هم کم کم باید به فکر گردگیری خونه و لباسای عیدمون باشم از اونجایی هم که طبق معمول میخوام لباسات دوخت خودم باشه و یه دست لباس ست واسه خانواده 3نفرمون که قرار بود واسه اتلیه 6ماهگیت بدوزم اما موکول کردم به اتلیه عید 93 کار یه خورده سخت تر میشه خیلی هم دوس دارم واست عروسکای جورواجور ببافم اما واقعا وقت زیادی ندارم و بازار رفتن و خرید هم برام سخته
وتا یادم نرفته بگم که 18بهمن تولد خاله جون مینا بود که 3تایی کیک خریدیمو با کادو رفتیم خونشون و غافلگیرش کردیم البته قرار بود که واسش به عنوان سوپرایز یه جشن تولد بگیریم که شرایطش جور نشد خاله جون هم شام واسمون پیتزا پخید که خیلی هم خوشمزه بود دستش مرسی انشالله که 120 ساله شه عکسای شب تولد خاله جونم واست رمزدار میزارم
قبله رفتن که خانم بودی و گریه نکردی
اقای قنادباشی هم اشتباهی به جای میناجون نوشت میلاد جون
عزیزم ببخش که عکسا ناقص و کم کیفیته اخه هنوز موفق نشدم یه برنامه خوب واسه کم حجم کردن عکس دانلود کنم متاسفانه همیشه یه مشکل باعث میشه که نتونم به نحو احسن برات عکس بزارم همین چندتا عکس هم با هزار دردسر گذاشتم امیدوارم این مشکلمزودی حل شهچون شما اصلا دوس نداری من پای کامپیوتر بشینم مثه همین الان که بغلمی و گریه هات شروع شده پس تا بعد:
دوستت دارم خیلی زیاد
بوسسسسسسسسسسس
بای