النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

احوالات پریدخت

1393/9/18 15:59
نویسنده : مامان مطهره
559 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام الهه نازم النای طنازم قربونت برم عشق پشمکی مامان این روزها بس که سرگرم عاشقی باهمیم وقت نمیشه بیام بنویسم البته این مطلب رو هفتمین باره که دارم مینویسم بخاطر اینکه نت قطع و وصل میشه تازشم بحمدالله کامپیوتر ترکیده دارم با گوشی پست میزارم خداکنه اینبار نپره ذخیره خودکار هم که کلا کشکه

حالا بریم سراغ شیرین کاریهات گلابتونم

 

جدیدا تا یه چیزی میشه میگی وای وای وای

 به همه نی نی های پسر هم میگی دادا البته ما بهت یاد ندادیم خودت با درک بالایی که داری این اسمو واسشون انتخاب کردی

 

وسایل رو زیر لباست قایم میکنی و میگی : نی  بعععع(نیست  ررررفت)همه چیزو گردن اینو تون میندازی مثلا میپرسم کی لباست کثیف کرده به من میگی بابا و به بابا میگی مامان جفتمون محصور داشته باشیم میندازی گردن دایی یا نی نییه اخلاق خیلی خوبت اینکه وقتی داریم از مهمونی برمیگردیم اسباب بازی هایی که متعلق به اونجاست میبوسی میدی دستم میگی بزار دقیقا سرجاش بعد باهاشون بای بای میکنی آفرین دختر فهمیده و باشخصیتم

 

ازهوشت هم هرچی بگم کم گفتم خودت هر وقت بخوای تلوزیون و کامپیوتر رو روشن و خاموش میکنی ولوم رو کم و زیاد میکنی تایپ میکنی رو برنامه‌ها دبل کلیک میکنی تا باز شن و....

 

 تو غذا خوردن هم تقریبا خودکفا شدی یعنی خیلی خوب با قاشق و چنگال بدون اینکه ذره ای ازش پایین بریزه میخوری و با چنگال کاملا محتاطانه عمل میکنی

 

 چندروز پیش که میرفتم بازار ازت پرسیدم عزیزم چی بخرم برات گفتی: نی نی  منم دلم ضعف رفت واسه این حرفت با دوتا عروسک برگشتم خونه اما فکر کردم یادت رفته که دیدم به محض ورودم رفتی سراغ خریدام گفتی با   با  یعنی بیته رو باز کنم سفارشت رو تحویل بدم

 سریع میرم سراغ چندتا عکس از این مدت چون این مطلب رو بند به بند ذخیره میکنم

چند شب پیش خونه  ی دوستات دلناز والنازدخترهای همکار بابایی

 

 بازی در محدوده تخت بدو ن هیچ نوع شلختگی!!

 

 

 

 عاشق جویدن استخوونی اونم خیلی خیلی زیاد در حدی که مجبورم استخوانها قبل از آوردن غذا جدا کنم تا نبینیشون

 

دخترک خودشیفته من!! حق داری مادر حق داری!
موطلا گندم طلابغل

 

 

با این همه علاقه به هاپو وقتی بهت نزدیک شد ترسیدی

 

 این عکسها مربوط میشه به اوایل آذر تهران خونه دایی

  بغل دایی جون لم دادی

 ازش میخوای باهات بازی کنه

تماشای tv

 مادرجونبهت غذا میداد که از خستگی خوابت برد

 از مسافرت کوتاهی که داشتیم عکس زیادی ندارم از بس همش در حرکتی نمیشه ازت عکس خوبی انداخت

وواما برای حسن ختام

دستبوسی پرنسس توسط بابایی

 

 

 

شیرینی با تو بودن رو به دنیا نمیدیم عشق کوچولوی ما!!!

بوسسسسس واسه جفتتون ماچ

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (6)

ندا
20 آذر 93 10:32
سلام مامانی النا وااااااااااااااااااای چند روز پیش داشتم سریال پایتخت3 رو میدیدم قسمت اولش بود توی عروسی ارسطو مادر بزرگ النایی رو دیدم وااااااااااااای اینجوری شدم بعدش اینجوری شدم بعدش تازه فهمیدم اههههه ایم مادر بزرگ الناست یعنی....... واقعی بود؟؟؟؟؟ چه جالب!!!!!!!
مامان مطهره
پاسخ
سلام خانمی آره مامانم بود چه خوب شناختین!!!
فهیمه
20 آذر 93 19:26
سلام خانومي ماشاله به اين دخمل . هردفعه هم شيرين تر از قبل .
مامان مطهره
پاسخ
سلام فهیمه جون مرسی مهربونم
ندا
21 آذر 93 10:11
سلام عزیزم آخه عکسشون رو توی تولد دخملی دیدم بعدم اوووووووووووووه گفتم چقدر شبیه هستن بعد اومدم وبتون رو زیر و رو کردم دیدم بهلهههههههه شما نوشتین مامان جونتون توی اون فیلم بودن..... خیلی جالب بود برام..... ببوسید النا رو
مامان مطهره
پاسخ
مرسی که میاین وب دخملی این بوس هم واسه شما
مهر
22 آذر 93 13:54
خدا واستون نگهش داره.چه بزرگ شده ماشاا...
مامان مطهره
پاسخ
متشکرم واسه دعای قشنگتون !! بله!!!
مامان مهدیس
26 آذر 93 19:22
سلام مامان النا چه جیگری دارین من که عاشقش شدم تپلی ناز خدا بهتون ببخشه من که خاطر خاش شدم . دوست داشتین به ما هم سر بزنید
مامان مطهره
پاسخ
سلام عزیزم مرسی که به ما سر زدین نظر لطفته جیگر. مام عاشق مهدیس جون شدیم ماشاالله به این عروسک انشالله همش سالم باشه
مریم
21 دی 93 13:14
مامانش تورو خدا برای منم دعا کم زود زود دخترمو عشقمو بغل بگیرم
مامان مطهره
پاسخ
عاجزانه از خدا خواستم و امید دارم