النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

پايان16ماهگي -ورود به ماه هفدهم و اتفاقات عجيب

1393/8/28 16:29
نویسنده : مامان مطهره
487 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر غيرقابل پيش بينيه منخندونک

قبل از هر چيز بايد عذر خواهي كنم كه اينقده دير اومدم وبت و بعدش توجيح: يه 8روزي مديريت مشكل داشت بعدش من سرما خوردم و روز بعدش هم شما سرماخوردي و من نتونستم بيام عكساي اين چند وقت رو برات بزارم  حالا جا داره كه يه تبريك جانانه به دختر 16ماهه ام بگم

16ماهگيت مبارك فرشته كوچولوي منفرشته

كيك 16ماهگيت هم دستپخت خودم بود شرمنده ديگه اجازه ندادي بهتر از اين تزيينش كنم منم ديدم نميزاري سريع رو اوردم به گيلاس  توت فرنگيهاي فريزرم

 

عاشق روكش فوندانت شدي و تا درستش كنم امون نميدادي هي ميگفتي  ام ام  به به به به   منم سريع بريدم بهت دادم و فقط روكش كيك رو خوردي باقيشو تحويل دادي

تا ديدي كيك رو اوردم رفتي يه ظرف اوردي كه سريع خودتو بهش برسوني 

شمعهارو ديدي فهميدي تولده شروع كردي به خوندن و دست زدن

الهي فدات شم كه با كوچكترين اتفاق ميزني پشت دستتو رو لپات

اينجام قوطي كبريت افتاد پايين

من عاشق اين عكستم نيگا گيلاس و توت فرنگي ها لباتو قرمز كرده خودتم اينطور غنچه كرديشونبوسبه قول اون اهنگه: اين لبه يا توت فرنگيه؟

شمع فوت كردنات:

اين سه چرخه هم هديه 16ماهگيتجشن مباركه

ملوووووووووووووووووووووووووووووووووسبوس

حالا يه كم متفرقه:

بعضي از كارهايي كه در طي روز انجام ميدي

اين كارم يكي از هموناست ميريم جلو پنجره كبوترهاي رو بوم همسايه رو نيگا ميكني

اينجام يه نمه هوا سرد بود حوله كشيدي رو سرت

يه روزهم كه هوا خيلي خوب بود رفتيم تو حياط براشون گندم اورديم من هي ميگفتم موچ موچ تا بيان شمام ياد گرفتي داري موچ موچ ميكني

خودمونيم كفتر باز خوبي ميشي

 

بعدشم يه پارچه پهن كرديم ميان وعده مون رو زير نور افتاب خورديم كه ويتامينش حسابي جذبمون شهخندونک

اين ديگه اخر موچ موچه بوسراستي تا يادم نرفته بگم كه اين سي يوشرت نريمان جونه يه بار پوشيدي بابايي گفت چقدر بهت مياد از اون موقع به بعد عاشقش شدي و به زور بايد از تنت درارمش تازه روز اول گير داده بودي كلاهشم رو سرت باشه اخه اونجوري بابايي ازت تمجيد كرده بود

يه شب تو فروشگاه ديدم صداي جيغ و ذوقت رفته هوا بعد ديديم با اين خرسي داري حرف ميزني 

چند وقت پيش خونه خاله سيمين جونم

pat the flower

ديدي دارم عكس ميگيرم موهاتو اينجوري كردي

 

نيگا كن چطو توضيح ميديبغل

طبق معمول رفتي تو اتاقت شال كلاه كردي 

و اما بريم سراغ اتفاقات مهم و عجيب اين ماه كه  يه تبريك هم واسه دندون هاي هشتم و نهم خانمي بدهكارم اخه اصلا متوجه رويششون نشدم از اونجايي كه كرسي بودن ومن حالاحالاها انتظار ديدنشون رو نداشتم

مباركـــــــــهجشنجشن

 يه اتفاق مهم ديگه كه شما دقيقا در 16ماهگي تازه ياد گرفتي از شيشه شيرت استفاده كني براي نوشيدن البته فقط باهاش اب ميخوري

ملوان زبل من

و عجيب ترين اتفاق اين بود كه شما ناخواسته دو روزي از شير خوردن افتاده بودي

داستان از جايي شروع شد كه سرماخوردگيم بهت سرايت كرد و گلو درد گرفتي  نميتونستي شير بخوري خيلي كلنجار ميرفتي اما نتونستي و مقدار شير خيلي زياد شد و شاهد تراوشش بودي كه  انگاري ترسيدي و تند تند زدي رو لپت و گفتي اووووووووووف  من فكر نميكردم ترسيده باشي و ديگه بعد از خوب شدن درد گلوت نخواي بخوريش  كم كم متوجه شدم كه گل دردت بهتر شده ولي ميترسي شير بخوري هركاري كردم  به هر طريقي كه فكر ميكردم درسته عمل كردم اما اصلا حاضر نبودي بخوري از اونجايي كه علاقه شديدي بهش داشتي اصلا فكر نميكردم به اين سادگي بزاريش كنار البته خيلي اذيت شدي گرسنت ميشد و دلت ميخواست تو شيشه شير اب بريزم برات به جاي شير. حتي تا حدي پيش رفتي كه مجبور شدم شير بدوشمو بريزم توش اما اصلا حاضر نشدي بخوريش شير گاو هم همينطور. دلم نميخواست از شير خوردن بيافتي چون واقعا برات زود بود خيلي گريه كردم خيلي دعا كردم كه ترست بريزه اخه شير گاو هم دوس نداري حتي اگه دوس داشتي هم خوابيدن با شيشه شير رو بلد نبودي و از شب تا صبح خيلي اذيت ميشدي تازشم اين 2شبانه روز اصلا نتونستي بخوابي ازم فاصله ميگرفتي تا بهت نگم بيا جوجو بخور خودتو اينقدر  به اينور و اونور كشوندي تا خوابت ببره منم تا صبح همپات بودم فرداشم ظهر نخابيدي اين 2روز برام به اندازه دو ماه گذشت از بس گريه كردم هنوز چشام پف داره تا اينكه ديشب تا بابايي گفت يا امام رضا و نظرشو به زبون اورد به طرز باورنكردني يهو اومدي خودت شير خوردي تو همون لحظه صداي بارش بارون بلند شدو  عظمت رحمت خدا رو تو اون لحظه بيشتر درك كردم

الان خيلي شيرم كم شده اخه دو روز شير نخوردي . بازم خداروشكررررررر

 شكر واسه همه چيز و مهمتر از همه واسه سلامتيمونبغل

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

فهیمه
2 آذر 93 23:40
سلام عزیزم ماشاله به این دخمل بلا ومامان مهربون میگن اولین شکست عشقی ما آدمها جدا شدن ازشیر مادره.
مامان مطهره
پاسخ
سلام فهميه جون مرسي از لطفت اره خواهر بدجوري احساسش كردم
مامان مهدیه
8 آذر 93 0:01
16 ماهگیت مبارک کوچولو . موهاشو که از پشت بستین خیلی ناز شده
مامان مطهره
پاسخ
مرسی مهربان خاله به زور جمع شون کردم
مریم
21 دی 93 13:17
خدایا کاش منم زودتر این خاطرات رو با دخترم داشته باشم. دختر طلاتو خیلی دوست دارم. خوراک بغل کردنه خدا حفظش کنه
مامان مطهره
پاسخ
مرسی عزیزم انشاالله به همین زودی ها دخمرت میاد منو الی هم شمارو دوس داریم مرسی که بهمون سر میزنی
فاطمه
23 دی 93 11:26
خدا ببخشه دختر نازی داری و چه لباسهای قشنگی براش می دوزی.. به کلبه مجازی پارسا من هم سر بزنید خوشحال میشیم. اگه تبادل لینک کردی بهم خبر بده
مامان مطهره
پاسخ
مرسی عزیزم نظر لطفتونهحتما