سكته خفيف وبلاگي
سلام جيگر مامان بازگشت غرورانگيزمون به ني ني وبلاگ مبارك باشه انشالله
اين چند روزي كه نبودم چيزي به من گذشت كه از توصيفش عاجزم داستان از جايي شروع ميشه كه دقيقا 8روز پيش واسه شروين جونم وبلاگ سازيدم چشمت روز بد نبينه مادر وبلاگت هنگيد كه هنگيد هركاري كردم رمز درست رو قبول نميكرد كه نميكرد 2بار درخواست رمز كردم اما با اون رمزهام باز نميشد تا امشب كه يه رمز ديگه برامون اومد و خداروشكر باز كرد اين 8 روزي خيلي ناراحت بودم تا امشب كه تصميم گرفتم يه وبلاگ جديد ديگه برات بسازمو مطالب رو دونه به دونه برات به وب جديد انتقال بدم از طرفي خاله فيروزه پيام داد كه ديگه وبت باز نميشه منم تند تند فقط كپي ميكردم تا اينكه وقتي موفق شدم فقط دو صفحه يعني حدود20پست برات كپي كنم رمز جديد اومد و خداروشكر مديريت وب باز شد منم ناخوداگاه اشكم سر ازير شد اخه تموم خاطراتت يه جا ميخواست بپره بازم خداروشكر ميكنم و از خاله فيروزه هم تشكر ميكنم كه خيلي بهم كمك كرد اميدوارم قدر اين دلنوشته هارو بدوني مادر چه شبها كه با هرزحمتي كه بود برات نوشتم و 3بار پريد و سيو نشد چه شبها كه شما تازه 3و4 صبح ميخوابيدي ومن تازه ميشستم برات بنويسم چه سختي ها كشيدم تو كم حجم كردن عكسهاو........ خلاصه اينكه هرچي از دستم بر بياد ميكنم تا لحضات شيرينت ثبت بشه شايد از نظرت كم يا زياد نوشتم بد نوشتم يا هر ايرادي كه بعدا به چشمت بياد اما باور كن اينو ميدونم كه لياقت تو بهترينهاست و اگر كوتاهي كردم منو ببخش
دوستتدارم خيلي زود برميگردم واسه گذاشتن عكساي اين چند روز