النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

پیشرفتهای ماه اخیر

سلام نبات ماما اومدم چندتا از پیشرفتاتو برات بگم اخه از بس ماشالله شما فعالی و هی پیشرفت پشت پیشرفت که ادم یادش میره که برات بنویسه یکی اینکه خیلی وقته مبل و لبه تخت و پشتی و میز رو میگیری و بلند میشی و مهمتر اینکه جدیدا با همین روش داری راه رفتن رو تمرین میکنی دومین پیشرفت شما ایستادن بدون کمک البته فقط برای چند ثانیه که بسیار تحسین برانگیزه سوین پیشرفت  اضافه شدن به حروف وکلماتیه که تاحالا میگفتی حالا میتونی نه نه رو هم مثه بابا و ماما و داد خوب تلفظ کنی و هوم هوم باما صحبت میکنی یه طوری که انگار کاملا میفهمی که داریم بهت چی میگیم پس خیلی خوب با کلماتی که بلدی جواب میدی یه وقتایی هم خودت صدامون میکنی مثلا وقتی گوشی زنگ میخور...
27 فروردين 1393

فرشته کوچولوی من 9ماهه شد

9 ماهگیت مبارک ملوسکم       پروردگارا بعد از 9 ماه انتظار برای دیدن جونه ای که در دلم ریشه کرده بود حال 9 ماه از لحظه سبز تولدش میگذره و من 9 ماهه که اون رو به لطفتت در اغوش دارم پس شکر بی انتها تو را ای خداوند که  این گل زیبا رو به من هدیه کردی ومنو لایق دونستی که معنای کلمه ی مادر رو از اعماق وجود لمس و درک کنم  شکـــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــر   الناشیکمو در حال تست شاتوت و توت فرنگی   عکسایی که امروز ازت انداختم البته به کمک خاله مینا اخه یه لحظه هم جات بند نمیشی که ازت عکس بندازم         ...
26 فروردين 1393

همین روزاست که فرشته ها مروارید هدیه بیارن

سلام قندوعسلم چند وقتی بود که لثه هات میخارید و کمی بی تابت کرده بود اما از 3شب پیش یعنی20فروردین ساعت 1و20دقیقه صبح چنان جیغ و گریه ای ازت دیدم که تاحالا ندیده بودم الهی بمیرم برات همون موقع فهمیدم که این گریه مربوط میشه به لثه هات که خیلی هم متورم شده با گریه هات ناخوداگاه منم همراهت اشک میریختم دست خودم نبود اخه واقعا گریه هات نشونگر زجر کشیدنت بود سریع واست صدقه گذاشتم و از خدا خواستم راحت و سالم دندونات جونه بزنه و زیاد اذیت نشی از اون شب به بعد هر وقت دوباره این درد میاد سراغت منو بابایی بیشتر باهات بازی میکنیم تا حواست پرت شه و زیاد اذیت نشی البته بابایی سریع رفت داروخانه وبرات دولوژل که مسکن لثه هاته گرفته و خدارو شکر تاثیر داره در ض...
22 فروردين 1393

سال نو مبارکــــــــــــــــــــــــ

عیدت مبارک النای زیبا         سلام به شکوفه صورتی خودم سلام به بهار نارنجم سلام به سنبلم عیدت مبارک گلم حدودا نیم ساعت قبله تحویل سال هفت سین چیدم  و خیلی دیقه نودی نشوندمت کنار هفت سین و اینم فیلم لحظه سال تحویل:     ;           الناخانم میره عید دیدنی      لباسایی که واسه عید دوختم برات:     اینم پشت لباست: دو رنگ از زیر سارافونی هات که دوختم  جوراب شلواری هات   لباس راحتی هایی که برات دوختم   اینم چندتا از اونا که خریدم &...
18 فروردين 1393

اتلیه 6ماهگی عروسکم

سلام جیگر مامان حدود یه هفته ای میشه که عکسای 6ماهگیت اماده شد و گرفتمشون اما اینقدر ضدحال خوردم که زیاد اشتیاق واسه گذاشتنشون نداشتم راستیتش مامانی اون چیزی که میخواستم در نیومدن اخه هوا خیلیییی سرد بود و ما بعد ازگرفتن هر عکس مجبور بودیم تو پولیشت که ازخونه واست اورده بودم بپیچم تا سردت نشه انصافا زاویه عکسبرداری تو ژست پری دریایی فاجعه بود اما روم نشد بهشون بگم همونجا فهمیدم که خوب نمیشه  اخه دلم میخواست لباست تو تنت خودشو نشون بده که زاویه عکسبرداری اجازه اینکارو نداد وقتی هم که روتوش شد کاملا ناراضی شدم اخه زدن عکستو نابود کردن یه قسمت از سرت رو محو کردن و دقیقا جایی رو که باید محو میکردن یعنی مرض بین بدن و لباستو محو نکردن تازشم ...
26 اسفند 1392

پیشرفتهــــــــــــــــای الناجونی

سلام نفس مامان بعده مدت طولانی با یه عذرخواهی بزرگ اومدم که مامانی رو ببخشی بخاطر غیبتش واقعا شرمندتم گلم دلم میخواد طبق معمول خودمو توجیح کنم که چرا با اینهمه تاخیر اومدم تا بهترین اتفاقات زندگیتو برات ثبت کنم اما گل مامان مطمئنم که درکم میکنی اخه از اونجایی که شما روز به روز داری ماشالله ماشالله شیطون تر میشی و از اونجایی که نزدیک به عیده نوروز هستیم و منم مثه همه ی مامانا مشغول خونه تکونی و خرید و.......... مربوط به عید هستم و اینکه دوخت لباسات هم با شیطونی ها و خواب کم شما واسم دشواره همه ی این مسائل دست به دست هم میده که اینقدر دیر بیام اپ کنم  واینک پیشرفتهای النایــــــــــــــــــــــــی که حدود 10روزیه موفق شده انجامش بده ...
23 اسفند 1392

خداروشکر که خوب شدی

سلام دردونه ی مامان با یه خبر خوش اومدم: اشتهات داره به حالت اول برمیگرده و اسهالت هم بهتر شده خداروشکـــــــر خبر بعدی اینکه امشب اولین بستنی عمدت رو نوش جان کردی البته قرار نبود شما بخوری اما بابایی یه نوک قاشق به عنوان حق چشم بهت داد شما مزه کنی اما اشتهاء برگشته بود و کار از کار گذشته بود تا تهشو نمیخوردی بیخیال نمیشدی نوش جوووووونت گوشت رونت بابایی جونی داره بهت بستنی میده موهاتم عادت داره به قول خودش اینجوری فشن کنه/ نیگا نیگا   امروز از سوپ مورد علاقت کلی خوردی وحسابی لذت بردی اسمشو گذاشتم معجون اخه وقتی میکسش میکنم بخاطر گوشت تازه و قلم گوسفند و کره محلیش حسابی کش میاد اب میوه امروزم خوب خوردی اما از بقیه وعده هات...
6 اسفند 1392

امان از این داروهــــــــا!!

سلام به شکرپنیر خودم قندونباتم الهی مامان بمیره برات نازگلکم که این داروها اینطور کم اشتهات کرده و گلاب به روت همچنان شکمت شل کار میکنه با اینکه فقط2روز داروهاتو بهت دادم.تو این یه هفته اصلا غذا نخوردی و فقط شیر میخوری.قاشق رو که میارم طرف دهنت بدون اینکه بچشیش  لباتو جمع میکنی و سرتو برمیگردونی اکثرا هم با دست میزنی زیر قاشق یا ظرف غذاو همشو میریزی و گاهی به زور موفق میشم 2تا قاشق بهت بدم بخوری اما اینقدر گریه میکنی که دلم برات میسوزه اخه هی خودتو به اینور و اونور پرت میکنی که غذاتو نخوری از دستم فرار کنی هرچقدرم حرکات مزون و مزحک از خودم درمیارم که سرگرمت کنم و قاشقو هواپیما..........میکنم بازم قبول نمیکنی بخوری اما خشبختانه 2ر...
3 اسفند 1392