النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

عکسای 23ماهگی نفسم

و اما چندتا عکس از 23ماهگی شما نفس مامان :     این عکس مربوط میشه به اولین روزی که با شیر مادر خداحافظی کردی این فرقون رو که خیلی دوس داشتی برات خریدم و رفتیم خونه مادرجون دومین تجربه استخر رفتن شما که با حضور دوستت الیسا جون بود تو ماشین خوشحال از اینکه داری میری استخر   تو محل... به اقا خروسه که روبه روت بود میگفتی بیا باهام عکس بگیر ببین چه بغلتو واسش باز کردی عاشق چیدن اجسام روی هم هستی یه روز که بخاطر تب ویروسی بی حال بودی تو کریرت خوابت برد ...
23 تير 1394

تفریح در روستای گلورد

سلام نازدونه من چند روز پیش 3تایی رفتیم روستای گلورد و کلی بهت خوش گذشت ناگفته نماند به منم خیلی خیلی خوش گذشت آخه دیگه شما ماشاالله اینقدر بزرگ و خانوم شدی که دیگه مث قبلا کنجکاوی نمیکنی و متوجه همه چیز میشی و خلاصه در کنار من خودت هم مراقب خودت هستی و یه کم خیالم راحت تره!!!خوشحالم که تو دنیای کودکانه خودت همه چیز روخودت کشف کردی واقعا دارم زیر پوستی حس میکنم گفته های روانشناس ها رو که میگن بچه های شیطون و کنجکاو خیلی باهوش هستن از هوش سرشارت هرچی بگم کم گفتم یه دختر پر انرژی و خلاق ماشاالله اینقدر هم شیرین زبونی میکنی که خودم شک میکنم فقط 2سالته مادر!!!! شرمنده ام بخاطر اینهمه وقفه تو آپ کردن وبت آخه نزدیک تولدته عشقم و خیلی سرم شلوغه د...
20 تير 1394

خداحافظی با شیر مادررررر

سلام جیگر مامان الان که دارم مینویسم شما 15روزه که دیگه شیر مادر نمیخوری یعنی دقیقا  23 ماه و 7روزگی با شیر مادر خداحافظی کردی خیلی برام سخت بود وتو این قضیه منم  کم  اذیت نشدم هنوزم که راجع بهش صحبت میکنی هر لحظه میخواد اشکام سرازیر شه آخه این دوسال تکرار نشدنی و از لحاظ عاطفی وصف نشدنی بود ولی خداروزشکر واسه شما خیلی خوب شد یه اتفاق شیرین به حساب اومده برامون چون دقیقا دو روز بعد از ترک شیر مادر خودت ازم خواستی شیر گاو رو تو شیشه شیر بریزم و بدم بخوری خیلی برام جالب بود شب اول ازم پستونک خواستی تا خودتو آروم کنی اما بعدش خودت یه راه خوب جلو پام گذاشتی دختر باهوشم چون اصلا حاضر نبودی تو شیشه شیر چیزی جز آب...
9 تير 1394

23ماهگیت مبارک عشقدونه من

 سلام یکی یه دونه مامان 23ماهگیت مبارک عشقم خدا میدونه چقدر عاشق تولدی و روزی چند بار واسه خودت تولد تولد میخونی و ازم میخوای واست جشن تولد اشتله (خوشگله)بگیرم وقتی دیدی دارم برات کیک میپزم کلی ذوق کردی و خوندی بعد رفتیم برات شمع بخریم وقتی از مغازه اومدم بیرون هی می‌پرسیدی خریدی خریدی؟ مرسی مرسی ناگفته نماند از بس این شمع ها رو فوت کردی که هم کبریت تموم شد و هم شمع ها تقریبا آب شد و چیزی ازشون نموند هی شمع فوت کردی و دست زدی و خوندی  چون عاشق شکلاتی کیک شکلاتی برات درست کردم خیلی خوشت اومد     هدیه 23ماهگی عسلم هوشچین 60عددی 1تکیه ای   فقط یه ماه دیگه مونده تا تولد ...
23 خرداد 1394

مامان بزرگ هنرمند

بعد از حضور مادرجون تو پایتخت 3 علاقه شدیدی به بازیگری پیدا کرد وبعد از اون ماجرا تو کلاس بازیگری ثبت نام کرد که خوشبختانه نقش اول فیلم کوتاه تنم افتاب را کم دارد  رو که تو آلمان تو جشنواره فیلم کوتاه در حال اکران هست ایفای نقش کرد در کنار اینها یکی دو کار دیگه هم بهش پیشنهاد شد که بخاطر مسافت دورش قبول به همکاری نکرد ولی خوشبختانه دوباره تو پایتخت 4از مادرجون دعوت شد واسه نقش عمه خانم و ابن روزها هم میره سر صحنه و با کلی اتفاقاتی شیرین برمیگرده اینم چند تا از عکسای این روزهاش که به یادگار بمونه           باعث افتخار که مادرجون به این مهربونی و هنرمندی داریم خدا واسمون سالم نگهش دا...
19 خرداد 1394

سوپرایز واسه دخترم که خانومه

سلام دخترکم از اونجایی که شما خیلی خانمی و واسه گرفتن چیزی لجبازی و گریه نمیکنی بابایی امروز سوپرایزت کرد دیروز یهو ازم بادکنک خواستی منم چون شرایط شو نداشتم برات بخرم و خواستم یه کوچولو با شرایط مختلف آشنا بشی بهت قول دادم که فردا بابایی برات میخره امروز صبح هم من با بابایی تماس گرفتم و گفتم بعد چند دقیقه بدون  اینکه حتی من متوجه بشم بابایی از سرکار اومد با کلی بادکنک تو حیاط نشست برات باد کرد بعد همشو ریخت پشت در اتاق آیفون خونه رو زد و گفت به الناجون بگو بیاد بیرون وقتی رفتیم بیرون واقعا سوپرایز شدیم اونقدر که حتی بینشون ازت عکس ننداختم دوتایی کلی باهاشون بازی کردیم و دونه دونه همشون رو ترکوندی و تولد تولد میخوندی واسه ترکوندن ...
18 خرداد 1394

مهمون ناخونده

سلام عسل بانوی من دو روز پیش یه مرغ عشق کوچولو واسه یه روز مهمون خونمون شد و مارو کلی خوشحال کرد حیوونی افتاده بود تو آب کولر که آوردیمش تو اتاق و ترو خشکش کردیم و خداروشکر حالش خوب شد و بعد یک روز سپردیمش به دوست بابایی که دوتا مرغ عشق داشت خواستیم تو جنگل آزادش کنیم که متوجه شدیم نمیتونه تو طبیعت دووم بیاره واسه همین بردیمش پیش دوستاش باشه آخه منم دل ندارم پرنده تو قفس ببینم   عکسبرداری دخترم از جی جیک    شب رو خودش به انتخاب خودش تو کمد اسباب بازی هات خوابید در طی روز هم کلی تو خونه و اتاقت گشت و گزار کرد    لحظه وداع با جی جیک تجربه خوبی بود و شیرین همه لحظاتت خوب...
18 خرداد 1394