النا طلاالنا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

النا خوشگله کیجـــــــــــــا

یلدا به توان 2+نظری پزون خاله+ژست گرفتن دخمری

سلام نفسم دومین یلدات مبارک دونه انارم شیرین بیانم ،نقل ونباتم الان دو روزه دارم این پست رو به مرور مینویسم و بخاطر قطع و وصل شدن نت هی مطالبش عکسارو باید هر چند ثانیه ذخیره سازی کنماز اون گدشته ما امسال دو تا یلدا داشتیم آخه شب یلدا که خونه مامان شیرین بودیم اصلا به شما خوش نگذشت آخه اونجا گیر داده بودی به آجیل و چیزای خطرناک و خلاصه راضی نمیشدی مغز آجیل رو بخوری دلت میخواست پوستآشو که شور بود بزاری دهنت یه بارم بادام سنگی گذاشتی تو دهنت خیلی ترسیدم و خدا رحم کرد که چشمامو ازت برنمیداشتم. فقط باهات بازی میکردم یا میبردم تو یه اتاق دیگه اما راضی نمیشدی خلاصه از اون شب عکسی برای یلدات ندارم تا اینکه تصمیم گرفتم به یمن اول ربیع و تموم شدن ماه ...
5 دی 1393

17 ماهگی و درخشش مروارید دهم مبارک

سلام عشق 17 ماهه 10 دندونه مامانپایان 17ماهگی و ورودت ماه هجدهم زندگی همینطور درخشش دهمین مروارید لبخندت مبارک وقتی 16 ماه و 29 روزت بود سمت چپ فک پایین یه کرسی به بقیه مرواریدات اضافه شد مبارکه باشه عروسکم  این عکسای مربوط میشه به 23آذر ماه که ماهگردت  بود این ماه چون یه کوچولو  سرما خوردیم به یه کاپ کیک کوچیک بسنده کردیم آخه خیلی خامه کیک دوس داریون اتاق گرم بود خامه هاش شره کرد خوشگل نشد     شمع ها که آب میشد می‌ریخت پایین وای وای و اخ اخ میکردی    تولد تولد میخوندی و قر میدادی       120 ساله شی عمرم اینام هدیه 17 ماهگی بود ناقابله ...
27 آذر 1393

احوالات پریدخت

  سلام الهه نازم النای طنازم قربونت برم عشق پشمکی مامان این روزها بس که سرگرم عاشقی باهمیم وقت نمیشه بیام بنویسم البته این مطلب رو هفتمین باره که دارم مینویسم بخاطر اینکه نت قطع و وصل میشه تازشم بحمدالله کامپیوتر ترکیده دارم با گوشی پست میزارم خداکنه اینبار نپره ذخیره خودکار هم که کلا کشکه حالا بریم سراغ شیرین کاریهات گلابتونم   جدیدا تا یه چیزی میشه میگی وای وای وای  به همه نی نی های پسر هم میگی دادا البته ما بهت یاد ندادیم خودت با درک بالایی که داری این اسمو واسشون انتخاب کردی   وسایل رو زیر لباست قایم میکنی و میگی : نی  بعععع(نیست  ررررفت)همه چیزو گردن اینو تون میندازی مثلا میپرسم کی لباست کثیف ...
18 آذر 1393

اين روزها.......

چندتا عكس از اين چند روز هست كه واست ميزارم 30ابان تو باغچه مون سبزي كاشيديم شمام بدجوري داري نظارت ميفرمايي مشتي  بالاخره موفق شديم يه مرغ محلي اصيل و بدون دارو برات بگيريم كه دلمون نيومد زودي بكشيمش با همه ي كثيف كاريهاش گذاشتيم يكي دو روزي نيگاش كني ولذت ببري  اينجام داري موچ موچ ميكني خدا ميدونه چقدر خوشحالي بودي از ديدنش پدر دخمري به محض اينكه بابايي بياد خونه هدايتش ميكني براي رانندگي  راستي عسلم اين تي تي هم تازه برات دوخيدم بلـــــــــــــه مباركمون باشه فتح قلل جديد منزل توسط شما ديگه جاي بكري برات نمونده همه جا ميري ماشالله دالي ديروز داشتي عصرن...
4 آذر 1393

پايان16ماهگي -ورود به ماه هفدهم و اتفاقات عجيب

سلام دختر غيرقابل پيش بينيه من قبل از هر چيز بايد عذر خواهي كنم كه اينقده دير اومدم وبت و بعدش توجيح: يه 8روزي مديريت مشكل داشت بعدش من سرما خوردم و روز بعدش هم شما سرماخوردي و من نتونستم بيام عكساي اين چند وقت رو برات بزارم  حالا جا داره كه يه تبريك جانانه به دختر 16ماهه ام بگم 16ماهگيت مبارك فرشته كوچولوي من كيك 16ماهگيت هم دستپخت خودم بود شرمنده ديگه اجازه ندادي بهتر از اين تزيينش كنم منم ديدم نميزاري سريع رو اوردم به گيلاس  توت فرنگيهاي فريزرم   عاشق روكش فوندانت شدي و تا درستش كنم امون نميدادي هي ميگفتي  ام ام  به به به به    منم سريع بريدم بهت دادم و فقط روكش كيك رو خوردي...
28 آبان 1393

سكته خفيف وبلاگي

سلام جيگر مامان بازگشت غرورانگيزمون به ني ني وبلاگ مبارك باشه انشالله اين چند روزي كه نبودم چيزي به من گذشت كه از توصيفش عاجزم داستان از جايي شروع ميشه كه دقيقا 8روز پيش واسه شروين جونم وبلاگ سازيدم چشمت روز بد نبينه مادر وبلاگت هنگيد كه هنگيد هركاري كردم رمز درست رو قبول نميكرد كه نميكرد 2بار درخواست رمز كردم اما با اون رمزهام باز نميشد تا امشب كه يه رمز ديگه برامون اومد و خداروشكر باز كرد اين 8 روزي خيلي ناراحت بودم تا امشب كه تصميم گرفتم يه وبلاگ جديد ديگه برات بسازمو مطالب رو دونه به دونه برات به وب جديد انتقال بدم از طرفي خاله فيروزه پيام داد كه ديگه وبت باز نميشه منم تند تند فقط كپي ميكردم تا اينكه وقتي موفق شدم فقط دو صفحه يعني حد...
24 آبان 1393