خاطرات نیمه اول اردیبهشت
یه چندتا عکس از این روزها میزارم سعی میکنم مختصر توضیحی ضمیمه عکسها کنم بله طبق معمول بازم پارک.... یه روز که هوا خیلی گرم بود با داداشی های عزیز که عاشقشونی و همینطور محیا جون که اسمش صبح تا شب رو لباته مثل همیشه با ابراز احساسات شما یه کوچولو مشکل داریم قبل رفتن به پارک نزدیک خونمون !!! آخه این روزها قدم زنان میریم پارک وای که جه لذتی داره حالا برات بگم از جوجه رنگی های داداش سبحان که بخاطر علاقه شدیدت هدیه اش کردن به شما و خیلی خیلی دوسشون داری االبته اصلا بهشون دست نمیزنی مثل خودم میترسی نیگا کن چطور بالشت گذاشتی رو پات عروسکتو داری میخوابونی در حالی که &...